loading...

سرگذشت یک انتقال دهنده

همه مرا پیک موتوری می خوانند اما ...

بازدید : 183
شنبه 9 آبان 1399 زمان : 5:38

تا تحویل سال چیزی نمانده بود من که یک بسته فشفشه را در کاسه استیلی ریخته بودم برای لحظه تحویل لحظه شماری می‌کردم ...
کسی از تصمیمم با خبر نبود قرار بود خانواده را سورپرایز کنم. همه سر سفره عید نشسته بودیم با به صدا در آمدن توپ تحویل سال از تلویزیون کاسه را آتش زدم فکرش را نمی‌کردم تا این حد آتش بازی مهیبی برپا شود و اصلا فکر نکردم که ممکن است کاسه داغ شود و فرش بسوزد .
پدرم که از دیدن این صحنه حیران مانده بود با زیرکی تمام تنها کاری که از دستش برمی‌آمد وین بود که کاسه گداخته را به گوشه فرش هل دهد که در بین مسیر هم کمی‌فرش را سوزاند .تا اینکه بعد از دقایقی کاسه گداخته باقی ماند و تعجب همگان و حفره‌‌‌ای که در گوشه فرش و حتی زیر فرشی ایجاد کرده بود.
شانس آوردیم که وسط فرش نسوخت به پیشنهاد خودم فرش به انتهای‌هال انتقال یافت به طوری که حفره درست در کنج دو دیوار قرار گیرد. و روی آن نسبتا گلدان بزرگی قرار دادیم و تا مدتها مورد تحسین اقوام بود بدون آنکه احدالناسی از حفره زیرش خبر داشته باشد.
(خاطره‌‌‌ای بود از سالهای کودکی😊)

بازم شب شد و درد و دل هام شروع شد
بازدید : 164
شنبه 9 آبان 1399 زمان : 5:38

کَرمَه به قطعات بریده شده از فضولات متراکم حیوانی گفته می‌شود که در اواخر و اواسط فصل زمستان تولید می‌شود. روش تهیه بدین صورت است که هر روز لایه‌‌‌ای از کود خشک شده را که قبلاً در سقف طویله آماده شده ،روی فضولات تلمبار شده از دیشب ،پاشیده می‌شود تا هم زیر احشام خشک شود و هم فرآیند متراکم سازی انجام شود. این کار مزایایی دارد ...

بازم شب شد و درد و دل هام شروع شد
بازدید : 250
چهارشنبه 6 آبان 1399 زمان : 2:37

بازدید : 184
چهارشنبه 6 آبان 1399 زمان : 2:37

فرستنده "یکی" بود ، گیرنده "یکی دیگر"، یا بهتر است بگویم "یکی نبود". قرار بود بسته حاوی مقداری سیم و گیره پزشکی بود که باید از خانه‌‌‌ای تحویل می‌گرفتم و به یک شرکت پخش لوازم پزشکی تحویل می‌دادم. اما نمی‌دانم در این وسط نقش دکتر جراح چه بود که آن هم از اتاق عمل مدام پی گیری میکرد . گویی انگار نه انگار که اصلاً یک بابایی بدبخت به تیغ جراحی اش سپرده شده بود و این ماجرا در نوع خودش از نوابِر محسوب می‌شد. مصیبت اعظم زمانی بود که کرایه پیک را هم باید از دکتر می‌گرفتم. خلاصه قرار شد که شماره کارت بانکی خودم را به آقای دکتر بدهم تا در اسرع وقت واریز کند. حال دیگر باید من پیگیری می‌کردم چرا که به دلیل مشغله زیاد آقای دکتر هی فراموش میکرد که پول را واریز کند. کسی نبود که به او بگوید " دکتر"!!!!!! برو دکتر!!. با خودم می‌گفتم چطور ممکن است جراحی که جان انسانها در دست اوست مسئله به این کوچکی را فراموش کند بعدها فهمیدم که پزشکان فقط حافظه دراز مدت خوبی دارند. درست برعکس خود من.

۱۳- خاطره یک پاره شدن
بازدید : 166
چهارشنبه 6 آبان 1399 زمان : 2:37

(دختری دست بلند کرد ایستادم. موتور را خاموش کرده و گفتم):
-کجا تشریف میبرید خانم؟
-راه آهن
-مسیرو خودتون بلدید؟
-آره بابا .فقط ببین پول ندارماااا.(منظورش این بود که مجانی ببرمش)
-(منم که یکبا چنین چیزی را تجربه کرده بودم کاملا با اعتماد به نفس گفتم): مجانی که نمیشه. باید یه چیزی بدی. این یه معاملس.
-(کمی‌وراندازم کرد و سپس گفت): میتونم به جاش شمارمو بدم.
-این شد یه چیزی. (موتور را روشن کردم و دنده گذاشتم) ولی شرمنده من اهلش نیستم.(و صحنه را ترک گفتم).

۱۳- خاطره یک پاره شدن
برچسب ها عقد دختر ۱۱ ساله ,

تعداد صفحات : 0

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی