تا تحویل سال چیزی نمانده بود من که یک بسته فشفشه را در کاسه استیلی ریخته بودم برای لحظه تحویل لحظه شماری میکردم ...
کسی از تصمیمم با خبر نبود قرار بود خانواده را سورپرایز کنم. همه سر سفره عید نشسته بودیم با به صدا در آمدن توپ تحویل سال از تلویزیون کاسه را آتش زدم فکرش را نمیکردم تا این حد آتش بازی مهیبی برپا شود و اصلا فکر نکردم که ممکن است کاسه داغ شود و فرش بسوزد .
پدرم که از دیدن این صحنه حیران مانده بود با زیرکی تمام تنها کاری که از دستش برمیآمد وین بود که کاسه گداخته را به گوشه فرش هل دهد که در بین مسیر هم کمیفرش را سوزاند .تا اینکه بعد از دقایقی کاسه گداخته باقی ماند و تعجب همگان و حفرهای که در گوشه فرش و حتی زیر فرشی ایجاد کرده بود.
شانس آوردیم که وسط فرش نسوخت به پیشنهاد خودم فرش به انتهایهال انتقال یافت به طوری که حفره درست در کنج دو دیوار قرار گیرد. و روی آن نسبتا گلدان بزرگی قرار دادیم و تا مدتها مورد تحسین اقوام بود بدون آنکه احدالناسی از حفره زیرش خبر داشته باشد.
(خاطرهای بود از سالهای کودکی😊)
بازدید : 186
شنبه 9 آبان 1399 زمان : 5:38